کلبه ی دلتنگی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

p align="center">مرجع موزيكـ : Music Fc
امير تتلو | من دلم پاكه

دريافتـ كد موزيكـ

وقتی گروه نجات زنی بسیار جوان رازیر اوار پیدا کرداومرده بوداما کمک رسانان زیر چراغ قوه چیزی عجیب دیدندزن با حالتی عجیب به زمین افتاده.زانو زده و حالت بدنش زیرفشار اوارکاملا تغییر یافته.ناجیان تلاش میکردند که جنازه را به بیرون بیارند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند..چندثانیه بعد سرپرست گروه دیوانه وار فریاد می زد.فریاد میزد و میگفت بیایید زود بیایید یک بچه اینجاست...بچه زندست...وقتی اوار ازروی جنازه کناررفت دختر3/4ماهه ای اززیر ان بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا سالم در خوابی عمیق بود.مردم وقتی بچه را بغل کردندیک تلفن همراه از لباسش بیرون افتاد که روی صفحه ی شکسته ی ان این چنین نوشته شده بود...

.عزیزدلم اگر زنده ماندی هیچوقت فراموش نکن که مادرباتمامی وجودش دوستت داشت.

دوست دار تو..مادر

کلبه ی دلتنگی...
ما را در سایت کلبه ی دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عسل mahsamahsa بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت: 14:49

پیرمردی صبح زود ازخانه اش بیرون امدپیاده رودست تعمیر بودبه همین خاطردرخیابان شروع به راه رفتن کردکه ناگهان یک ماشین به اوزد.مردبه زمین افتاد.مردم همه دوراو جمع شدن به اورابه بیمارستان رساندن پس ازپانسمان زخم ها پرستارها به او گفتند که اماده بشه که از استخوان هاش عکس برداری کنند.پیرمرددرفکرفرو رفت پس بلندشد ولنگ لنگان به سمت دررفت ودرهمان حال گفت که عجله داره ونیازی به عکس برداری نیس پرستارا سعی کردن که پیرمرد رو قانع کنند که عکس برداری انجام بشه ولی او قبول نکرد.ازش پرسیدن که واسه چی عجله داری اون گفت که...زنم در خانه سالمندانه من هرروزصبح به انجا میروم و بااوصبحانه میخورم نمیخواهم دیر شودپرستارها به او گفتند که نگران نباش به اوخبر میدهیم که امروز دیر تر میرسی.او گفت متاسفم او بیماری فراموشی داره و حتی منو هم نمیشناسه.پرستارا با تعجب پرسیدن پس واسه چی هرروز واسه خوردن صبحانه پیش او میروی پیر مردبا صدای غمگین و ارام گفت

                           اما من اورا میشناسم.......

کلبه ی دلتنگی...
ما را در سایت کلبه ی دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عسل mahsamahsa بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت: 21:12

یاددارم درغروبی سردسرد میگذشت ازکوچه ما دوره گرد.دادمیذد کهنه قالی میخرم دسته دوم جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گرنداری کوزه خالی میخرم.اشک درچشمان باباحلقه بست عاقبت اهی کشیدوبغضش شکست اول ماه است و نان درسفره نیست ای خداشکرت ولی این زندگیست.بوی نان تازه هوشش برده بوداتفاقا مادرم هم روزه بود.خواهرم بی روسری بیرون دوید.گفت اقا سفره خالی میخری

 

 

 

 

مردی نزدروانپزشک رفت وازغم بزرگی که دردل داشت تعریف کرددکترگفت به فلان سیرک بروانجا دلقکی است انقدرمیخنداندت تا غمت یادت برود.مردلبخندتلخی زد وگفت من همان دلقکم

کلبه ی دلتنگی...
ما را در سایت کلبه ی دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عسل mahsamahsa بازدید : 76 تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 ساعت: 16:24

باران که میبارددلم برات تنگ ترمیشه...راه میافتم...بدون چتر...من بغض میکنم...اسمان گریه

 

 

 

سفرازفاصله ی دورحکایت دارد/خسته با رفتن احساس رفاقت دارد/چه صمیمانهبه درگاه خدا میگویم/که دل از دوری دوست شکایت دارد

 

 

 

خوش به حال اسمون که هروقت دلش بگیره بی بهونه می باره و می باره و...اینقدرمیباره تا ابی شه...افتابی شه..کاش..ای کاش میشدمثل اسمون بود.کاش میشدوقتی دلت گرفت اونقدربباری تا بالاخره افتابی شی...بعدش هم انگارکهنه انگار بارشی بوده...ای کاش.

 

 

 

 

انسوی دلتنگی ها هیشه خداییست که داشتنش جبران همه ی نداشته هاست

فقطخدا

کلبه ی دلتنگی...
ما را در سایت کلبه ی دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عسل mahsamahsa بازدید : 113 تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 ساعت: 14:47

سلام به همه ممنون که به من سرزدید امیدوارم از مطالبی که مینویسم خوشتون بیادراستی اگه چیزی تکراری بود ببخشید

نظرهم یادتون نرهاااااا

 

کلبه ی دلتنگی...
ما را در سایت کلبه ی دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عسل mahsamahsa بازدید : 73 تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 ساعت: 13:32